Monday, 11 June 2012

من حتی از کشتن قاتل فرزندم در هراسم


مدتهاست که می­اندیشم تا آنچه در دل دارم به روی کاعذ بیاورم ولی درد و رنج آنقدر زیاد است که کلمات فرار می­کنند و کاغذ از سیاه شدن می­نالد و قلم  را توان نوشتن این دردها نیست .
این شاید همان دردهایی باشد که مثل خوره روح را متلاشی می­کند. ولی نسل من نسلی است که شعله آزادی خواهی به جانش افتاد و نسل سوخته نام گرفت، همچنان درشعله های ظلم و ستم می­سوزد ولی خاموش نمی شود و همچنان فریاد برمی آورد، "ای انسان برپا خیز و به پرواز درای، آسمان عشق و آزادی از برای توست". و با همه  این دردها، به خرداد فکر میکنم، از روزهایی که قدم به مدرسه گذاشتم و الفبای خواندن را آموختم،  آن روزها که دارا انار داشت و سارا انار نداشت. آن روزها که بابا با نان به خانه می آمد
ماه خرداد که می­رود بهار را به تابستان پیوند زند. همیشه ماه شاد و پرجنبش و جوش بود برای کشاورز که آه به بار نشستن محصولش بود. برای دانش آموزان ماه نتایج یکسال درس خواندن برای طبیعت که شکوفا می­شد و حتی برای امواج دریا که با موج­هایش بوسه بر ساحل می­زد و انتظار مهمانان تابستانی را می­کشید تا تن های خسته را به آب زنند. خرداد برای من تداعی  این رویاها بود ولی یکروز در وطنم، وطنی که سال­هاست رنج­های خود را عریان کرده و فریاد می­زند.
 میهنم که گورستان­هایش هر روز آبادتر می­شود و زندان­هایش وسیع تر، در سه سال پیش ناگهان بر خلاف تمام جریانات عادی زندگی در خرداد شاهد خشم و خروش مردمی بود که از همه تنگناها به تنگ آمده و با یک کلمه "رای من کو" به خیابان ریختند و لرزه برجانان کسانی افکندند که فکر می­کردند ارباب  هستند و مردم رعیت، به آن­ روزها فکر می­کنم رای من کو بهانه ای  برای فریاد بود. تا نشان دهد که مردم هستند.
چون سی و اندی سال است، این رای ها گم شده. در این سال­ها مردم به عشق و رویایی به پای صندوق رفته بودند و دست خالی برگشتند، ولی در 88 چه شد که خروشیدند، آیا واقعا برای رای خود سنگفرش خیابان­ها را با خون خود سرخ کردند؟ آیا برای این رایی که سالها در صندوق های رای گم شد، چون سرو قامتان مردانه و دلاورانه جلوی گلوله ها سینه سپر کردند این سینه ها که روزی در خردادی دیگر آماج گلوله های دشمن شد تا خونین شهر بار دیگر خرمشهر شود، امروز در مقابل مردانی که شاید برادرند و دوست و همسایه درمقابل هم ایستادند یکی تا بن دندان مسلح  و یکی با دست خالی و قلبی پر امید جان در راه  آزادی تقدیم  کرد.
چه بگویم  از این خردادها و خرداد 88 که هنوز صدای فریادها، ضجه مادران و خواهران در شهر پیچیده است. هنوز چشمان باز ندا سوال دارد.
خون سرخ سهراب و اشکان و مسعود و مصطفی و علی .....لاله ها را آبیاری می­کند، هنوز گورهایی بی نام و نشان است و مادری که اطراف را می­پاید تا لحظه ای دور از چشم دیگران بر گور فرزند اشکی بیافشاند و یا مادری با پای لرزان در دل دعا می­کند که بار دیگر سنگ قبر فرزندش راشکسته نبیند که هربار قلبش می­شکند. از خود میپرسم چرا خردادم را این چنین کردید، این ظلم بر این ملت از کجا برخاسته، در کدام کتاب و مذهب و آیین
این فریاد درد تا به کی، هنوز مادری برای فرزند خود در پشت دیوارهای زندان به انتظار نشسته و زنی که فریاد زد من آزادی می­خواهم، سه سال است در زندان از بیماری به خود می­پیچد.
آری من یک مادرم، یک خواهرم، همسرم. فریاد می­زنم و می­پرسم  این ظلم  تا به کی؟ من که حتی از کشتن قاتل فرزندم در هراسم  این فریاد من است.  
 پرنده آزادی را آزاد بگذارید تا آواز خوش سر دهد و قفس­ها را بسوزانید و دارهای اعدام را واژگون کنید.
نگذارید تا مادری هر شب چون شمع اشک ریزان به امید صبح آزادی بیدار بماند.

یکی از مادران پارک لاله
22 خرداد 1391

No comments:

Post a Comment