Tuesday 31 July 2012

شنبه چهارم اگوست همدردی و همصدائی حامیان "مادران پارک لاله" لندن، با زندانیان سیاسی بیمار


همبستگی و هم صدائی با مادران پارک لاله
همدردی و همصدائی حامیان "مادران پارک لاله" لندن، با  زندانیان سیاسی بیمار
آزادی فوری وبی قید و شرط زندانیان سیاسی و عقیدتی ایران
شنبه چهارم اگوست ساعت دو تا سه بعد از ظهر
ما نگران وخامت حال و عدم رسیدگی پزشکی به وضعیت سلامتی زندانیان سیاسی بیمارهمچون نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حفوق بشر، زینب جلالیان، محمد صدیق کبودوند ودیگر زندانیان بیمار می باشیم و خواهان آزادی فوری وبی قید و شرط آنها و همه زندانیان سیاسی و عقیدتی میباشیم

مادران پارک لاله ضمن تاکید بر سه خواسته اصلی و همیشگی خود؛ خواهان آزادی فوری و بدون قید و شرط ژیلا کرم زاده مکوندی و منصوره بهکیش از مادران پارک لاله هستند.
به منظور هم صدائی با "مادران پارک لاله " ما ایرانیان مقیم لندن، شنبه چهارم ماه اگوست -بین ساعت دو تا سه بعد از ظهر جلوی ناشنال گالری لندن جمع می شویم و بار دیگر مصرانه بر خواسته های بحق و مدنی مادران پارک لاله خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و سه سال گذشته در ایران تاکید مي کنیم

حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان
چهارم اگوست 2012


Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. mourning
Saturday: 4Agust 2011
15.00 14.00: Time
Location: North Terrace of Trafalgar Square (in front of the National Gallery) Nearest Tube Charring Cross: Bakerloo and Northern line

دیدار مادران پارک لاله با خانواده میثم عبادی



شاید بتوان گفت میثم، جوان ترین و اولین کشته شده سال 88 توسط عوامل جمهوری اسلامی است. جوانی که حتی به سن رای دادن هم نرسیده بود، ولی آگاهانه می دانست در کشورش چه می گذرد.
 با تعدادی از مادران و دوستان به دیدار خانواده میثم عبادی رفتیم. خانه ای کوچک در یکی از محلات فقیرنشین تهران که فقر از سر و روی محله می بارید. منطقه ای که در رژیم پهلوی حلبی آباد می گفتند و بعد دولت آباد و حالا کیان شهر نام گرفته است.خانه هایی کوچک که لابلای تعدادی درخت واقع شده بود، گویی به روستایی با مردمی محروم و نجیب و به ظاهر خاموش وارد شده ای.
 برخی از زنان خسته از کار روزانه در کوچه ایستاده بودند و ما را کنجکاو نگاه می کردند و برخی هم کنار تانکر آبی نشسته و مشغول شستن لباس ها و ظروف شان بودند و بچه ها نیز در خاک و خل بازی می کردند. از دری تنگ وارد خانه شدیم. دو اتاق و یک آشپرخانه کوچک که دیوارها با حلبی و کاهگل به هم چسبیده بود.
پدر میثم لباسی مرتب پوشید و به استقبال مان آمد و همه روی زمین کنار پدر نشستیم. مادر در خانه نبود و پس از دقایقی وارد خانه شد، زنی ریز نقش با چادری به دورش که کنار همسرش آرام و بی صدا روی زمین نشست. عکس های میثم بر در و دیوار خانه خودنمایی می کرد.
نگاه ما به عکس ها خیره شده و اشک چشمان همه ما را تر کرده بود و نمی توانستیم به چشمان معصوم اش خیره شویم. پس از حال و احوال پرسی و معرفی خودمان، از پدر می خواهیم که کمی راجع به خودش و میثم بگوید. پدر می گوید:" بچه ام را باخون دل بزرگ کردم، روزها و شبها در بیابان روی تریلی مردم رانندگی کردم، بدون اینکه بیمه و پشتوانه ای داشته باشم. گاه ماه ها و روزها مجبور بودم در جاده بمانم و راهی نبود که برای خانواده پول بفرستم و همسرم مجبور بود شکم بچه ها را با نان خشک و آب سیر کند، با سختی بسیار، ولی با سربلندی بچه هایم را بزرگ کردم. حالا بیایم در مقابل خون بچه ام پول بگیرم، من قاتل بچه ام را می خواهم.
" این حرف های مردی است که طبق گفته خودش 55 ساله است، ولی به قدری شکسته شده که به نظر 70 ساله می آید. می گفت:" از وقتی میثم کشته شده، همه ما داغون شدیم. آخر او پسر کوچک خانواده و برای همه خیلی عزیز بود. پس ازکشته شدن میثم خواهرش بیمار و تمام گوشت تنش آب شد. حرف هم نمی تونیم بزنیم، چون مدام مزاحم ما می شوند و تا به حال هم نگذاشته اند مراسمی برایش بگیریم.
 پدر می گفت: "روزهای اول می آمدند و با دروبین و تجهیزات اینجا می نشستند و هی سوال و جواب می کردند و گفتند پسرت بسیجی بوده و به دست مردم کشته شده است، ولی من هیچ گاه قبول نکردم و گفتم پسرم بسیجی نبوده و به دست یک بسیجی کشته شده است. آنها هم دایم مرا تهدید و احضار می کردند". پدر همان طوری که صحبت می کرد، چانه اش می لرزید و چشمانش دایم پر از اشک می شد.
میثم در روز 23 خرداد، بعد از اعلام نتیجه انتخابات، در خیابان ولی عصر به ضرب گلوله یک مامور بسیجی کشته شد. گلوله به شکم او اصابت کرد و او را به بیمارستان جواهری خیابان زرگنده بردند و بعد از سه روز جسد بی جانش را از سردخانه کهریزک تحویل خانواده دادند و در قطعه 256 بهشت زهرا دفن کردند.
پدر میثم باز ادامه داد:" گلوله به شکمش خورده بود، ولی از شکم تا زیر گردنش را شکافته بودند. جسد را تحویل دادند و گفتند نباید در محل سر و صدایی بکنید، ما هم به بهشت زهرا رفتیم، ولی مردم وقتی فهمیدند، در آنجا تظاهرات راه انداختند و من هم از مردم ممنونم که با ما بودند و دلداری مان دادند. امسال هم گفتند اگر مراسم بگیرید، باید مامور بفرستیم که مواظب باشند و منهم قبول نکردم." حکومت برای لوث کردن اعتراض های مردم گفته بود کسانی که در سال 88 به خیابان آمدند و اعتراض کردند، تعدادی مرفه بی درد بودند!!!.
واقعا میثم و میثم ها، مرفه بی دردند؟ به خانه هر کدام از کشته شدگان سال 88 که وارد می شویم، نه از رفاه و برج های آن چنانی زعفرانیه اثری است و نه از بی دردی. اغلب از خانواده های زحمتکش و شریف و آگاه جامعه هستند که نداری را با گوشت و پوست و استخوان شان لمس کرده اند و به دلیل داشتن آگاهی، حاضر نشده اند ظلم و تبعیض و بی عدالتی را بپذیرند و تا مرز کشته شدن نیز پیش رفته اند و میثم نیز یکی از این بچه ها بود.
 میثم به جای درس خواندن، تصمیم گرفته بود کمک حال خانواده باشد و در یک خیاط خانه کار می کرد. پدر به علت آرتروز گردن، دیگر توان رانندگی روی ماشین های سنگین را نداشت و میثم 17 ساله، کمک حال پدر و نان آور خانه شده بود. پدر تمام سال های جوانی اش را در کوه و کمر، در جاده ها کار کرد تا خانواده اش محتاج کسی نباشند، ولی دریغ و درد از دستان خون باری که کوچکترین گل خانواده را با بیرحمی تمام از شاخه چید و تمام خانواده را در ماتم فرو برد.
پدر از نازنین پسرش می گوید که چگونه در سه سالگی مادرش را به علت بیماری از دست می دهد و میثم در دامان زنی مهربان بزرگ می شود. زنی که ساکت و غمگین نشسته بود و تمام مدت کلامی نگفت ولی نگاه دردمندش حرف های بسیاری داشت. پدر گفت: "به میثم گفته بودم درست را ادامه بده، ولی می خواست کار کند تا به من کمتر فشار بیاید و در روزهایی که تبلیغات ریاست جمهوری بود، در تظاهرات سبز شرکت کرد.
 اوایل من خبر نداشتم که او چکار می کند، تا اینکه یک شب از پارچه های سبزی که به گردن می انداختند، متوجه موضوع شدم. میثم با اینکه خیلی جوان و کم سن و سال بود، ولی خیلی شجاع و مردم دوست بود و آن روز که رییس جمهور سخنرانی داشت، به خاطر خانمی که مامور بسیجی به او گیر داده بود، وارد میدان شد تا دختر را نجات دهد، که جان خود را از دست داد. پدر گفت: " من چیزی ندارم که از دست بدهم، این وضع ماست، توی این محل همه مثل هم هستیم و من از خون بچه ام نمی گذرم. گرچه جواب ما را نمی دهند و به ما زور می گویند و تهدید می کنند، ولی من حرفم را می زنم، من قاتل بچه ام را می خواهم. وای بر کسانی که چشمان خود را به روی حقیقت بسته اند و تصور می کنند با پرداخت دیه یا با تهدید و ارعاب، می توانند خانواده ها را ساکت و آرام کنند. در حالی که بیشتر این خانواده ها می خواهند بدانند چرا و چگونه و چه کسانی در قتل فرزندان شان دست داشته اند و به هیچ وجه زیر بار این پیشنهادها و فشارها نمی روند. مادران پارک لاله 28 تیرماه 1391

حکم ناعادلانه منصوره بهکیش و دیگر مادران پارک لاله را لغو کنید


این روزها، با افزایش فشارهای خارجی بر جمهوری اسلامی، شاهد گسترش سرکوب بیشتر فعالان سیاسی، حقوق بشر، زنان، کارگران، دانشجویان و خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی هستیم.

در راستای این موج گسترده فشار ها، منصوره بهکیش از خانواده جان باختگان دهه 60 و از مادران پارک لاله؛ در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی و در مرحله بدوی به اتهام " اجتماع و تبانی بر علیه امنیت ملی از طریق تشکیل گروه مادران عزادار" و "تبلیغ علیه نظام" به چهار سال و شش ماه حبس  تعزیری محکوم شده بود. این حکم در مرحله تجدید نظر در شعبه 54 دادگاه انقلاب مورد بررسی قرار گرفت و اتهام تبلیغ علیه نظام در اتهام دیگر ادغام و به چهار سال حبس محکوم شد که مدت سه سال و شش ماه آن برای مدت 5 سال به تعلیق در آمد و مدت شش ماه از آن تعزیری و قابل اجراست و هر لحظه خطر دستگیری وی را تهدید می کند.

این حکم در واقع پاسخ دادخواهی این خانواده و سایرخانواده های کشته شدگان 33 سال گذشته است تا بتوانند بدین وسیله این خانواده ها را وادار به سکوت کنند تا شاید در ورای این سکوت، مانع شکل گیری و رشد و توسعه دادخواهی در جامعه شوند.

منصوره بهکیش، تنها به جرم دادخواهی و حمایت از خانواده هایی که فرزندانشان را از دست داده اند، به زندان محکوم شده است. حکم صادره زندان برای وی به جهت ایجاد فضای ترس و وحشت و وادار کردن بیشتر خانواده ها به سکوت است. سکوتی که در دهه 60 بر مردم مستولی شده بود و این سکوت بدترین شکنجه برای خانواده های جان باختگان در آن دوران بود، ولی دیگر زمانه عوض شده است و جمهوری اسلامی نمی تواند با ایجاد فضای رعب و وحشت، خانواده ها را به سکوت وادار کند. ممکن است با تهدید یکی را بترساند، ولی دهها تن دیگر سر بلند می کنند و خواهان پاسخ گویی می شوند. پاسخ گویی ای که راه گریزی بر جنایات حکومت اسلامی نیست و به پایه ای ترین خواسته های خانواده های جان باختگان قدیم و جدید تبدیل شده است.

حاکمان جمهوری اسلامی باید به هوش باشند و از تاریخ و سرنوشت دیکتاتورها درس بگیرند. سرنوشت دیکتاتورهای آرژانتین درس مهمی را به آنها یادآوری می کند، که جنایت مشمول زمان نمی شود. آنان به چشم خود می بینند که چگونه پس از سی و شش سال، دیکتاتورها محاکمه و محکوم شدند و جز این راه گریزی نیست و تمامی عوامل جنایات صورت گرفته در جمهوری اسلامی، دیر یا زود در پیشگاه مردم محاکمه و مجبور به پاسخگوی می شوند.

ما مادران پارک لاله، ضمن محکوم کردن حکم ناعادلانه منصوره بهکیش، از مردم شریف و آزاده ایران و همه نهادهای حقوق بشری بین المللی به ویژه آقای احمد شهید، گزارش گر ویژه حقوق بشر در ایران می خواهیم که از همه ابزارهای خود برای جلو گیری از اجرای این حکم ناعادلانه استفاده کنند و جمهوری اسلامی را برای لغو این حکم و سایر احکام حامیان مادران پارک لاله تحت فشار قرار دهند.

ما مادران پارک لاله یک بار دیگر ضمن تاکید بر سه خواست همیشگی خود، اعلام می کنیم که این حکم و سایر احکام مادران، نه تنها اراده ما را برای پیگیری خواست های دادخواهانه و به حق مان متزلزل نمی کند، بلکه عزم ما را در عهدی که با مردم برای رسیدن به خواسته های مان بسته ایم، مصمم تر و پایبندی مان را بیشتر می کند.


مادران پارک لاله ایران 

23 تیر 1391

از انتقال زندانیان سیاسی زن به زندان قرچک ورامین "اردوگاه مرگ" جلوگ



به دنبال انتصاب رییس جدید زندان اوین، موج جدیدی از اذیت و آزار و فشارهای بی رویه بر زندانیان سیاسی آغاز شده است.به دنبال آن، دو تن از زندانیان سیاسی زن محبوس در اوین را به زندان مخوف قرچک ورامین منتقل کردند.
 این به ظاهر زندان که اکنون به عنوان بند نسوان زندان های تهران استفاده می شود، در واقع سوله هایی بدون پنجره و فاقد ابتدایی ترین امکانات یک زندان است که حتی آب آشامیدنی قابل شرب نیز ندارد و در بیشتر ساعات روز نیز آب در این زندان قطع است. در این سوله ها برای حداقل 300 زندانی فقط 4 توالت وجود دارد و در آن جا گرسنه نگاه داشتن زندانیان و کتک زدن دسته جمعی آنان از موارد عادی آزار و اذیت زندانیان است. 

در همین راستا اشرف علیخانی شاعر محبوس در بند زنان زندان اوین از روز 22 تیر ماه در اعتراض به انتقال این دو هم بندی اش دست به اعتصاب غذا زده است.

شبنم مددزاده، یکی دیگر از زندانیان سیاسی زن، طی نامه ای از زندان اوین از تجربه دردناک خود از این زندان نوشته و از آن به عنوان مسلخ انسان و انسانیت نام برده و از تمامی مجامع حقوق بشری خواسته است تا برای باز گرداندن این دو زندانی سیاسی از آن ظلمت از هیچ تلاشی کوتاهی نکنند.

نامبرده پیش از این در تماس تلفنی با پدر خود گفته است: " کاش مرده بودیم و به اینجا (زندان قرچک) نمی آمدیم". وی هم چنین می گوید: " زندان شهر ری (نامی که بر سر در آن نوشته شده است) اردوگاهی است برای مرگ و نه برای حبس، جایی برای مرگ تدریجی که هنوز صدای له شدن عزت انسان را در گوشم می شنوم." 

به نظر می رسد مسوولان قضایی و امنیتی برای جلوگیری از سر و صدا، تصمیم گرفته اند که به تدریج انتقال زندانیان سیاسی زن را به این زندان عملی کنند.

در گام اول، دو تن از رندانیان میان سال و بیمار به نام های کبری بنازاده امیرخیزی و صدیقه مرادی که هر دو از بیماری قلبی و ستون فقرات و آرتروز گردن رنج می برند را به این زندان منتقل کردند. 

در اقدامی مشابه نیز سعی در انتقال زندانیان سیاسی مرد زندان رجایی شهر به بندی فاقد هر امکانی را داشتند که به دنبال اعتراض رندانیان، مجبور به عقب نشینی شدند. 

ما مادران پارک لاله ایران همراه با خانواده های زندانیان سیاسی، به تشدید بدرفتاری با زندانیان و افزایش فشار بر آنان شدیداً اعتراض داریم. به مسوولان هشدار می دهیم که محروم کردن زندانیان از حقوق انسانی آنها نقض آشکار حقوق بشر است و مسوولیت تامین سلامت زندانیان و جلوگیری از هر گونه آسیب و صدمه ای بر آنان به عهده جمهوری اسلامی است و باید نسبت به آن پاسخگو باشد. 

ما مادران پارک لاله بار دیگر اعلام می کنیم برای رسیدن به سه خواسته خود؛ آزادی فوری و بدون قید و شرط رندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو مجازات اعدام و محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت اسلامی، تا روز دادخواهی هم چنان ایستاده ایم. 

ما ضمن یادآوری تعهدات جمهوری اسلامی مبنی بر رعایت مفاد مندرج در کنوانسیون حقوق زندانیان، از همه مراجع ذیربط جهانی به ویژه شخص احمد شهید گزارش گر ویژه حقوق بشر در ایران می خواهیم که به این نقض مسلم حقوق بشر اعتراض کنند و نگذاریم فاجعه دیگری در زندان ها به وقوع بپیوندند. 

مادران پارک لاله ایران 
1 مرداد 1391

رزا قراچولو، یکی دیگر از زنان فعال ایرانی، در اثر ناملایمات حکومتی، در 43 سالگی درگذشت

مدرسه فمینیستی: رزا قراچورلو، وکیل پایه ی یک دادگستری، عضو کمیسیون حقوق بشر کانون وکلا، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و پژوهشگر حقوق زنان و کودکان در روز ٨ مردادماه ۱٣۹۱ درگذشت.


رزا قراچورلو که در بسیاری از فعالیت های زنان مشارکت می کرد از حامیان «کمپین یک میلیون امضاء»، از فعالان «ائتلاف علیه لایحه حمایت از خانواده» و از اعضای «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در فضای انتخابات» بود.
رزا قراچورلو در ۲۲ آبان ماه ۱٣٨۹ هنگامی که به همراه تعداد دیگری از وکلای دادگستری از ترکیه به ایران مراجعه می کرد در فرودگاه امام خمینی تهران، توسط مأمورین امنیتی بازداشت شد و پس از چند روز حبس، بالاخره در ۲٨ آبان با تودیع وثیقه بیست میلیون تومانی آزاد شد.
در دی ماه سال گذشته نیز دادگاه انتظامی قضات، صلاحیت ۲٨ نامزد انتخابات هیات مدیره کانون وکلای دادگستری مرکز را رد کرد که یکی از این رد صلاحیت شدگان رزا قراچورلو بود.
رزا قراچورلو در دیماه ۱٣۹۰ هنگامی که مشغول تدریس در کلاس درس بود دچار بی هوشی شد و از همان زمان مداوای ایشان در بیمارستان آغاز گردید اما در نهایت جسم و جان ایشان تاب ناملایمات و فشارهای جسمی و روحی را نیاورد. رزا قراچورلو که در آبان ماه ۱٣۴۷ متولد شده بود، بر اثر بیماری در ٨ مرداد ۱٣۹۱ از میان ما رفت.
آخرین بار رزا قراچورلو را هنگام دیدار از خانواده های زندانیان و به ویژه همکاران وکیل اش که در زندان به سر می بردند ـ از جمله محمد اولیایی فر ـ و همینطور در روزهایی که نسرین ستوده اعتصاب غذا کرده بود، دیدیم. مدرسه فمینیستی، مرگ زودهنگام و ناباورانه رزا قراچورلو را تسلیت می گوید و یادش را گرامی می دارد. 

Wednesday 11 July 2012

تا روز دادخواهی چشم انتظارت خواهم ماند


!

تقدیم به مادر سعید زینالی و مادران درد کشیده
باز تیر آمد و در دلم غوغایی است. تیرماه حوادث خونباری را برای مردم تهران و چند شهر دیگر تداعی می کند. خبر حمله به کوی دانشگاه در تیر 78 پس از سال ها سکوت مانند بمب منفجر شد، مردانی با گفتن یا زهرا به کوی دانشگاه، محل زندگی دانشجویان حمله کردند. فیلم درگیری و کتک زدن و پرتاب کردن دانشجویان از پنجره ها به پایین به سرعت در سرتاسر دنیا پخش شد.
به آن روزها فکر می کنم و در عالم خیال و تصور خود را به جای مادر سعید و سعید ها می بینم، سرم گیج می رود و ضربان قلبم تندتند شروع به زدن می کند و با خود می گویم چرا با این بچه های نازنین این چنین کردند؟ به چه جرمی؟ قلم به دست می گیرم و شرو ع به نوشتن می کنم، شاید بتوانم حداقل برای زمانی کوتاه صدای آنها باشم و با این همدردی خودم را آرام کنم.
پیراهن خونین یکی از دانشجویان در جلوی دروبینها روی دست ها بلند شد و چند نفر در روزهای به ظاهر آرام کشته شدند. گر چه هنوز چندی از قتل­های زنجیره ای سال 77 نگذشته بود، ناگهان طوفان بپا شد؛ کشتند، گرفتند و بردند و چند روز بعد در 23 تیر 78 ماموران وزارت اطلاعات تو را از خانه ربودند و هنوز هیچ خبری از تو ندارم.
از آن موقع تا به حال تو را گم کرده ام و اکنون سیزده سال است که در به در به دنبالت می­گردم و هر جا که نام سعیدی را می­شنوم، ضربان قلبم بالا می­رود و با خود می­گویم زن آرام بگیر، میلیون­ها سعید وجود دارند، ولی دیگر صبرم تمام شده است.
پسرکم، برای اینکه ترا پیدا کنم، خواهر و برادرت را نیز در غربت گم کردم و اکنون تنها شده ام. از آن روزها که تو گم شدی، شبها خواب به چشم ام نمی­آید و با صدای ترمز هر ماشینی به پشت پنجره می دوم، شاید تو آمده باشی، ولی می دانم که تو نمی­دانی خانه مادر در کدامین نقطه این شهر شلوغ  است، ولی من همچنان چشم انتظار و بیقرارم، چه کنم مادرم و عاشق.
مادری که تمام رنج­های زندگی را فرو خورده است. ولی عزیزکم فکرنکن که در گوشه­ای نشستم و فقط اشک می ریزیم. نه بدان و مطمئن باش که فریاد زدم و فریادم آن چنان رسا بود که سرکوبگران را از جا پراند و خشمگین کرد و بر دستانم دستبند و بر چشمانم چشمبند زدند، ولی باز هم فریاد می زنم و تو را می خوانم.
عزیزکم، این درد مرا می کشد که در تمام روزهای کودکی دستت را محکم گرفتم تا گم نشوی، ولی در زمانی که بزرگ و رشید شده بودی، تو را از جلوی چشمانم ربودند و از آن موقع تو را گم کرده ام .هنوز لباسی که تنت بود، روی چوب رختی خانه مان آویزان است و من در حسرت آمدنت روز شماری می­کنم .من تو را گم کردم و در هیچ جا نشانی از تو نیافتم. این رنج نامه را می­نویسم، شاید وجدان های بیدار مادران سرکوبگران و ظالمان که امروز مست قدرت اند لحظه ای به من و امثال من بیاندیشند که چگونه شمع وجودمان در غم و تنهایی آب می شود.
آخر مگر چه گفته بودی و چه می خواستی، چیزی جز آزادی و حق داشتن یک زندگی انسانی، چرا بهای آزادی اینقدر گران است .گاهی از خود بیزار می­شوم که شاید در آن روز و در آن لحظه که دزدان آزادی و انسانیت دستت را از دست من بیرون کشیدند، من هم جانم را می­گذاشتم به بهای آزادی تو و امروز اینقدر از غم دوری تو عذاب نمی کشیدم، دیگر در پاهایم قدرت نیست و چشمانم کم سو و کمرم خمیده شده است و گاه عصا زنان میروم، ولی باز می ایستم زیرا من و ما باید بیایستیم و فرزندانمان را پس بگیریم.
سعیدم هر بار که بر زمین می­افتم، دوباره بپا می­خیزم و از آن روز شومی که تو را از سر سفره بلند کردند و دژخیم وار بردند آه می­کشم. آن روز به دنبالت دویدم و نامت را فریاد زدم، ولی تو که اختیاری نداشتی، تو را بردند و من در ماتم ات ماندم و از آن روز تا به امروز به دنبالت می­گردم. گاه حسرت مادرانی را می­خورم که حداقل فرزندشان گوری دارد، کاش برای منهم این چنین بود تا بر مزارت اشکی بریزم و دسته گلی بگذارم، ولی هنوز این امید در من زنده است که روزی تو را باز خواهم یافت. یک روز شاید در خیابان شلوغی تو را پیدا کنم، ولی این بار دیگر دستانت را ول نخواهم کرد، حتی به بهای از دست دادن جانم! حتی اگر به رگبارم بندند، تو را باز خواهم یافت.
دلبندم، شاید حداقل تو صدایم را بشنوی و بدانی که نه تنها فراموشت نمی کنم، بلکه نمی بخشم و تا روز دادخواهی نیز چشم انتظارت خواهم ماند.
به یاد سعید و سعیدها که برای گرفتن آزادی شجاعانه ایستادند و نشانی از آنها جز دل دردمند و دادخواه مادران و خانواده هایشان باقی نمانده است.

یکی از مادران پارک لاله
18 تیر 1391

دیدار مادران پارک لاله با مادر شبنم سهرابی


مادر شبنم سهرابی  

پس از 17 روز فهمیدم دخترم در پزشکی قانونی کهریزک است. هیچ کس جواب مرا نداد و در نهایت گفتند بیا دیه ات را بگیر و برو پیرزن!



 مادران پارک لاله : دیروز 13 تیرماه، با تعدادی از مادران به دیدار مادر شبنم سهرابی رفتیم، شبنم زنی 34 ساله و مادر دختری خردسال بود و اکنون این کودک در دنیایی که خشونت جای مهرورزی را گرفته است، تنها مانده است. شبنم زنی زحمتکش و جسور بود و یک ماشین پراید سفید داشت که با آن کار می کرد ، او راننده سرویس مهد کودک بود. 

خانه بسیار ساده و کوچک بود و در گوشه ای از آن عروسک های خاک خورده نگین دختر شبنم، توجه همه را جلب می کرد و دل آدم را به درد می آورد. نگین در خانه نبود و گویا خانواده ای نگهداری او را به عهده گرفته اند. 

رفتیم تا شاید مرهمی باشیم بر دل مادری داغدار که دختر جوانش را از دست داده و کودکی بی مادر برایش باقی مانده است. حال و احوالپرسی مرسوم را به جا آوردیم و خواستیم کمی برایمان از جریان کشته شدن جگرگوشه اش بگوید. همه با صمیمیت کنار هم نشستیم و منتظر کلام مادر، مادر شروع به حرف زدن کرد.

                                                                                                                مادر شبنم سهرابی

"شبنم را زیر ماشین نیروی انتظامی له کردند (مشاهده ویدئو) و کشتند ولی علت مرگش را نوشتند برخورد با جسم سخت "  خبر فاجعه بار است و مادر با همه سنگینی غمی که بر دلش خانه کرده است، از آن روزها می گوید، از زمستان 88، از روز عاشورایی که حاکمان اسلامی با باتوم و گاز اشک آور و اسلحه و تمامی تجهیزات، علیه مردمی با دست های خالی، انسان هایی آزادیخواه که برای گرفتن ابتدایی ترین حقوق خود، به خیابان آمده بودند، اعلام جنگ دادند و به وحشیانه ترین شکل ممکن به مردم بی دفاع حمله کردند.

مادر می گوید" مگر روز عاشورا خون ریختن حرام نیست؟ در این روز حتی اگرجنگ هم باشد، می گویند مسلمانان آتش بس می دهند. پس چگونه دختر عزیز مرا که برای همراهی با مردم به خیابان رفته بود، به خاک و خون کشیدند؟ چگونه پلیس یک کشور که باید امنیت را برای مردم برقرار کند، مردم را در خیابان می کشد؟ ولی هیچ کس پاسخ گو نیست. دخترم را مردم دیدند که ماشین نیروی انتظامی از رویش رد شده بود. همه این صحنه را دیدند، ولی مسئولین قبول نمی کنند و می گویند بیا دیه بگیر برو!

اگر شما نکشتید، اگر به دستور شما نبود، پس چرا می خواهید دیه بدهید؟ مادر شبنم می گوید بعد از دو روز فهمیدم که دخترم کشته شده است. چون خانه های ما از هم دور بود. شبنم غرب تهران بود و ما در شرق بودیم.

شبنم روز عاشورا به همراه دخترش و یکی از دوستانش به خیابان می رود. آن روز اعتراضات شدید بود و شبنم را در خیابان شادمان زیر ماشین نیروی انتظامی له می کنند و می کشند. آخر به چه جرمی؟ سیدعلی حبیبی، برادر زاده موسوی نیز در همین حوالی تیر می خورد.

آری آن روز نه تنها شبنم، بلکه چندین نفر را به همین شکل در مناطق دیگر تهران می کشند. امیرارشد تاجمیر، شاهرخ رحمانی و شهرام فرج زاده که توسط ماشین نیروی انتظامی زیر گرفته و کشته می شوند و چندی نفر دیگر از جمله مصطفی کریم بیگی را به ضرب گلوله می کشند. 

مادر شبنم می گوید: دوستش به دنبال شبنم به چند بیمارستان رفت، ولی جوابی ندادند و گفتند باید خانواده اش بیاید. خلاصه دوستش به کمک نوه ام هر طور بود خانه ما را پیدا می کند. ولی ما سه ماه بود از آن خانه رفته بودیم. به خانه خواهرم میروند و دوستش جریان را می گوید. 


خواهرم زنگ میزند بیا خانه ما، من اول نمی خواستم بروم خلاصه به اصرار خواهرم رفتم و دیدم نوه ام انجاست، ولی از مادرش خبری نیست و همه هم ناراحت هستند. خلاصه ماجرا را گفتند و من دیگر نفهمیدم چه شد و چه بر ما گذشت که توان گفتنش نیست. 

به بیمارستان رفتیم، ما را از این بیمارستان به آن بیمارستان فرستادند، به کلانتری شادمان و چند کلانتری دیگر رفتیم و به همه جا سر زدیم، عاقبت پس از 17 روز فهمیدم دخترم در پزشکی قانونی کهریزک است. بعد به ما زنگ زدند که برای تحویل و دفن جنازه بیایید و مرا به کهریزک بردند و بقیه به بهشت زهرا رفتند و منتظر شدند. 

یک جنازه آوردند به من گفتند این دخترت است، گفتم رویش را باز کنید این دختر من نیست، شبنم هیکلی و چاق بود و دیدم یک پسر جوان است که بعدا فهمیدم مصطفی کریم بیگی بوده و بعد یک جنازه دیگر آوردند، دیدم هیکلش مثل شبنم است ولی نامردها نگذاشتند درست ببینمش تا چشمم به صورتش افتاد،کیسه را بستند، البته تا این کارها انجام شود، چهار بعد از ظهر شده بود. خواهرم از بهشت زهرا زنگ زد گفت هوا تاریک شده و همه رفته اند، فقط ما چند نفر مانده ایم. من هم به یکی از ماموران گفتم بهشت زهرا تاریک شده و همه رفته اند، پس کی میخواهید بروید؟ گفت ما خودمان می دانیم و به موقع می رویم. 

یکی از مادران پرسید، شما تنها رفتید؟ پدر شبنم همراه شما نبود؟ مادر گفت من از پدر شبنم هفت ماه پیش جدا شده بودم و پدرش خبر نداشت. من به همراه دخترانم و خواهرانم دنبال کارهایش رفتیم. خلاصه آمبولانس راه افتاد و رفتیم بهشت زهرا قطعه 86، همه جا تاریک بود. می گویند جنازه را شستیم ولی می دانم دورغ گفتند، چون 5 دقیقه هم طول نکشید.

خلاصه ما را روی قبری بردند و یک لامپ روشن کردند و یکدفعه دیدیم تعداد زیادی که از خودشون بودند دور ما حلقه زدند، خواهرم گفت بگذارید ما رویش را ببنیم. کمی رویش را کنار زدند و زود جمع کردند و نگذاشتند من ببینم. گفتند کافیه! خلاصه جنازه را دفن کردیم و کسی هم خبردار نشد. ما را تهدید کردند که مبادا سر و صدا کنید و مراسم بگیرید. روز سوم مراسم نگرفتیم، ولی کمی غذا درست کردیم و پخش کردیم .

خلاصه چندین بار رفتم این دادگاه و آن دادگاه، با مادران دیگر رفتیم. خانوادهای زندانیان همه می آمدند. ولی تا به حال کسی جوابی به ما نداده است. البته آن روزهای اول از دفتر اطلاعات زنگ زدند و من را خواستند، رفتم توی خیابان ولیعصر چند نفر نشسته بودند گفتند چی شده، من هم تمام ماجر را گفتم. آنها هم تهدید کردند که بهتر است ساکت باشی.

مگر چه می خواستند که پاسخ شان کشتن بود. هیچ کس جواب مرا نداد. مگر من مادر نیستم، حتی بدیدن آقای دولت آبادی رفتم، اصلا محل نگذاشت و با اخم پرسید چه می خواهی؟ گفتم دخترم کشته شده. من می خواهم بدانم چرا؟ گفت کی دخترت را کشته؟ گفتم ماشین نیروی انتظامی در روز عاشورا. گفت کی این حرفها رو زده؟ گفتم همه مردم که دیدند. گفت خب حالا چکار کنیم، بیا دیه ات رو بگیر برو پیرزن. گفتم دیه نمی خواهم.

هنوز از خود میپرسم چرا؟ مگر دختر من یا بچه های دیگر چه گناهی کرده بودند؟

Saturday 7 July 2012

مادران "پارک لاله" خط کشی ها را کنار زدند



مادران خواهان اجرای مواد کنوانسیون جهانی حقوق زندانیان
در رابطه با معالجات ویژه پزشگی برای زندانیان سیاسی در ایران هستند.
شنبه هفتم جولای،مادران "پارک لاله" لندن،به مناسبت به مناسبت سه سالگی حرکت دادخواهانه مادران در ایران برنامه ویژه ایی داریم. اما در غوغای برنامه گی ها و لیزبین ها، گم شده ایم. در میدان ترافالگار،.هزاران نفر  از جاهای مختلف دنیا در رفت و امد و شادی هستند.ما در میان جمعیت و با عکس هایی از مادران و زندانیان و عکس های کشته شده گانمان ایستاده ایم با اطلاعیه ایی که خواسته های مادران را بیان می کند
یاران همیشگی مادران پارک لاله در لندن گرد هم آمده اند تا بار دیگر با انها تجدید پیمان کنندو هم صدا با انها خواسته های حق خواهانه و مدنی را شان را خواستار شوند
مادران پارک لاله در این سه سال در شرایط فشار و دستگیری ها ،روز به روز همبستگی‌شان بیشتر شد و مصمم تر با درس گیری از تجارب تاریخی، خط کشی ها را کنار زدند و همراه با تمامی خانواده های کشته شدگان سی و سه سال در جمهوری اسلامی و زندانیان سیاسی گذشته و حال، پیگیر سه خواسته اصلی خود شدند.مادران پارک لاله می گویند ما:
1- خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
2- خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
3- خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
برای ایجاد محیطی امن، انسانی و به دور از جنگ و خون ریزی و تبعیض و تحقیر تلاش می کنیم
از تمامی فعالیت های مخالف خشونت، برابری خواهانه و رفع تبعیض حمایت می کنیم
حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان
Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Saturday: 7Th.July 2012

Wednesday 4 July 2012

to commemorate the third anniversary the Mourning Mothers of Iran (Park Laleh)


In one voice and with solidarity with Mourning Mothers of Iran (Park Laleh)
We, the supporters of Mothers of Laleh Park, reaffirm our solidarity with the Mourning Mothers of Iran (Park Laleh)o to commemorate the third anniversary f their movement.
We have been supporting those mothers who were persistently asking for their rightful demands and civil rights in the past three years. Here again we repeat their voice:
“Three years is passed since the beginning of the protest movement in 2009 in Iran. The streets were full of people who were asking for their civil and democratic rights. But the Government’s response to this was arrest, imprisonment, torture and execution.  The mourning mothers and families of those executed, killed or put in prison wore black in protest against violation of human rights of their children and asked for those who were responsible for the atrocities on the streets and in prisons to be brought to justice.
“Since 26 June 2009, the mourning mothers gather in Laleh Park in Tehran every Saturday with the photos of their children and lit up candles and demand justice. They have said that they carry out their protest until the day justice is done. Since then, their supporters formed groups in other cities in Iran and across the world and carried out similar protests, and around 90 of mourning mothers and their supports have been harassed and persecuted by the brutal police. As the arrests and harassments escalated so did the support for the Mourning Mothers. Mothers and their supporters gathered in front of the Evin prison, courts of justice and other places like parks, and insisted for justice to be done. They also used any peaceful means of protests to send their message across to the authorities.
“We are a group of mothers and families of those who have lost their lives or suffered during the Islamic regime of Iran who demand the followings:
  1. Abolition of capital punishment
  2. Unconditional release of all political prisoners
  3. Identification, detention and punishment of those who had committed crimes since the formation of Islamic regime in Iran.
“We campaign for a safe and secure society free from war, violence, discrimination and degradation. We support all peaceful movements for equality and against discrimination. We ask all other mothers or witnesses to the Government’s cruelty to join us in solidarity and write to the human rights organisations and add to our voice in other countries in order to raise the public awareness.
To prevent the repeat of history, we have left our differences behind us and together with families of all those who have suffered during this regime in the past 33 years, we pursue our three main demands and will not back off until we achieve them.
Mothers of Laleh Park, 26 June 2012”
Supporters of the Mourning Mothers of Iran- London
7th July 2012


حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان
Tel: 0044-7952513869


 توجه دوستان گرامی این بار محل ایستادن ما کمی با دفعات قبلی متفاوت است. لطفا به آدرس زیر توجه نمائید 


Find us on Face book: mothers. mourning
Saturday: 7Th.July 2012
15.00 – 14.00: Time
Location:the South African Embassy. It is close to the North Terrace (across the road)  of Trafalgar Square (in front of the National Gallery)
Nearest Tube Charing Cross: Bakerloo and Northern line