Sunday 30 December 2012

مادران بهایی به همراه فرزندان در زندان سمنان







ترانه ترابی به همراه پسرش بارمان احسانی که فقط ۵ ماه سن دارداز سمنان گزارش می‌رسد، وضعیت دو شهروند زن بهائی و فرزندان شیرخوار آنها در زندان وخیم‌تر شده است. نمایندگان بهائی در آلمان گفتند، برخورد با بهائیان سمنان نمونه‌‌ی جدیدی از رفتار مقام‌های ایران با بهایی‌هاست
گروه‌های حقوق بشری ایرانی و جامعه‌ی بهائیان آلمان درباره‌ی وضعیت دو شهروند زن بهائی و کودکان شیرخوار آنها در زندان سمنان گزارش دادند که وضعیت آنها وخیم‌تر شده و کودکان نیازمند مراقبت پزشکی هستند.
 ترانه ترابی به همراه پسرش بارمان احسانی که فقط ۵ ماه سن دارد
"هرانا" ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران  در این باره می‌نویسد: «خانم ترانه ترابی (احسانی) ۳۰ ماه محکومیت دارد که به همراه پسرش بارمان احسانی که فقط ۵ ماه سن دارد در حال گذراندن دوران محکومیت خود می‌باشد و فرزندش نیز با او در زندان است.» هرانا می‌افزاید، در حال حاضر بچه ۵ ماهه بسیار ضعیف و نیازمند رسیدگی زیاد است.
ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در گزارش خود به وضعیت خانم زهره نیک‌آئین (تبیانیان) هم اشاره می‌کند که  ۲۳ ماه محکومیت دارد و در حال حاضر به همراه پسرش رسام تبیانیان که حدود ۱۱ ماه دارد مشغول گذراندن دوران محکومیت خود است.
هرانا در گزارش خود آورده است با توجه به اینکه هر دو کودک بیمارند و نیاز به رسیدگی و چک آپ ماهانه دارند و کودک زهره (رسام) گوشش چرک کرده و نیاز است که سریعا به وضع این شهروندان رسیدگی شود.
گزارش‌ها از وضعیت بهائیان سمنان
در گزارش تارنمای جامعه بهائیان ایران نیز درخصوص خبر دستگیری بهائیان سمنان آمده است که دستگیری‌ها در سمنان با دستگیری‌های پیش از این تفاوت دارد. در اقدامات برنامه‌ریزی شده  ضدبهائی در سمنان ارگان‌های محلی دولتی و همچنین مراکز غیر‌رسمی و نیروهای لباس شخصی مشترکا عمل کرده‌اند.
 پتر آمسلر، مسئول حقوق بشر جامعه‌‌ی بهائیان آلمان
در بخشی از گزارش جامعه بهائیان آلمان درباره‌ی بهائیان آمده است که منازل و دکان‌های بهائیان را آتش می‌زنند و یا آنها را مجبور می‌کنند مغاز‌ه‌های خود را ببندند. تبلیغات ضد بهائی در مدارس هم شدت یافته است.
یک شاهد عینی که نخواست نامش فاش شود به دویچه وله گفت: «غالب بهائیان سمنان از سنگسر به این شهر آمده و ساکن شده‌اند و در سمنان زندگی و کار می‌کنند. در قیاس با سنگسر، سمنان محیط بزرگتری است. بهائیان سمنان بویژه در عینک‌سازی فعالیت دارند و یا در ارائه خدمات کامپیوتری مشغولند.
اما فشار به بهائیان سمنان زیاد و زیادتر می‌شود. به گفته این شاهد عینی، مقامات محلی رسما نگفتند که بهائی‌ها به‌خاطر بهایی‌بودنشان باید کسب و کار خود را تعطیل کنند. اما مجوز کسب را تمدید نمی‌کنند و مغازه‌ها را می‌بندند، در نتیجه برای آنها امنیت شغلی نیست.
پتر آمسلر، مسئول حقوق بشر جامعهی بهائیان آلماناین شاهد عینی که با مسائل بهائیان آشناست در ادامه چنین می‌گوید: «این اقدامات برای این انجام می‌گیرد که بهائیان به لحاظ مالی فلج شوند و فشار را آنقدر افزایش می‌دهند که آنها مجبور به ترک ایران شوند. اما نسل جدید بهائیان در سمنان و سنگسر و حتی در نقاط دیگر ایران مانده‌اند.»
دلیل حساسیت نسبت به بهائیان سمنان
این شاهد عینی در توضیح به این سئوال که چرا فشار به بهائیان سمنان بیشتر شده، چنین پاسح می‌دهد: « به نظر من دلایل اصلی آن این است که عناصر اصلی و موثر بهائیان بیشتر از سمنان و سنگسر برخاستند و اینکه بهائیان سنگسری خیلی هدایت کننده بودند. از سوی دیگر هم اطلاعات و سازمان امنیت سمنان بسیاری قوی هست و عناصر متعصبی دارد.»
 شاهد عینی که نخواست نامش فاش شود در ادامه توضیح داد که بهائیانی که دستگیر می‌شوند بیشتر به صورت زوج و یا اهل یک خانواده هستند و باهم دستگیر می‌شوند و بچه‌های آنها آواره و بی‌سروسامان می‌مانند. بنابراین مادران ترجیح می‌دهند که بچه‌های خود را هم به زندان انتقال دهند.
پتر آمسلر، مسئول حقوق بشر جامعه‌‌ی بهائیان آلمان در گفتگو با دویچه وله هشدار می‌دهد: «آنچه که در سمنان اتفاق افتاده، مدل و نمونه‌‌ی برخورد با  دیگر بهائیان ایران است. مقامات محلی مجموعه‌ای از تضییقات و فشارها را علیه بهائیان بکار می‌برند تا واکنش دول غربی را هم امتحان کنند.»
 
حدود ۱۰۰ بهائی در زندان‌های ایران
 محسنی اژه‌ای، صرف بهائی بودن دلیل دستگیری کسی نیست
اخیرا غلامحسین محسنی اژه‌ای، سخنگوی دستگاه قضایی ایران به بازداشت بهائیان سمنان (۱۳ آذر/ ۳ دسامبر) واکنش نشان داد و گفت: «صرف بهائی بودن دلیل دستگیری کسی نیست.»  اژه ای در پاسخ به سئوالی راجع به دستگیری عده‌ای از بهائيان سمنان تصریح کرد: «هیچ فردی صرف داشتن عقیده و یا نظری بازداشت نمی‌شود، چرا که در این صورت بسیاری از بهائيان نیز باید مورد بازداشت قرار می‌گرفتند.»
پتر آمسلر، مسئول حقوق بشر جامعه‌‌ی بهائیان آلمان به دویچه وله می‌گوید: «در حال حاضر حدود ۱۰۰ تن از پیروان بهایی در ایران زندانی هستند. اغلب این افراد پس از سه روز یا سه هفته و یا سه سال حبس با قرار وثیقه‌ای بسیار سنگین آزاد می‌شوند.»
به گفته‌ی آقای آمسلر، مسئول حقوق بشر جامعه‌‌ی بهائیان آلمان، این افراد برای فراهم کردن مبلغ وثیقه‌ی مورد نظر، اغلب مجبور به فروش خانه‌های خود می‌شوند یا باید قرض بگیرند. آمسلر تاکید می‌کند هدف ازاین اقدامات فشار اقتصادی و ورشکستگی مالی بهائیان در ایران است.
وضعیت بهائیان در مرکز توجه جامعه جهانی
احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل در آخرین گزارش خود در دوم آذر ۱۳۹۱ درباره‌ی وضعیت بهائیان در ایران اظهار نگرانی کرد. اخیرا "کمپن هنرمندان مجارستان در دفاع از بهائیان ایران" نیز برگزار شد.
 
مارتا سباستین، خوانندهی مشهور مجارمارتا سباستین، خواننده‌ی مشهور مجار که یکی از سفیران صلح یونسکو نیز هست، در ویدیوی کوتاهی می‌گوید: «وضعیت شهروندان بهایی ایران و ظلم مداومی که بر آن‌ها می‌رود قلب مرا به درد می‌آورد. دانشجویان بهایی از حق ادامه‌ی تحصیل باز می‌مانند و از دانشگاه‌ها اخراج می‌شوند.»
این هنرمند مجار درباره‌ی تعداد چشمگیر دانشجویان بهایی که از تحصیل بازمانده‌اند، می‌گوید: «این محرومیت دردناک است. انگار که بال پرنده‌ای را قطع کنی یا به کسی مثل من که صدایش همه‌ی دارایی اوست، بگویی از حق خواندن محرومی.»
مارکوس لونینگ، مسئول حقوق بشر و کمک‌های ‌بشردوستانه دولت آلمان نیز پیش از این در اطلاعیه‌ای که توسط وزارت خارجه آلمان منتشر شد، با ابراز نگرانی از شدت گرفتن سرکوب بهائیان در ایران، رفتار حکومت ایران در قبال این اقلیت مذهبی را محکوم کرده بود.

Saturday 29 December 2012

نامه زندانی سیاسی، سیامک قادری به فائزه هاشمی



سیامک قادری، روزنامه‌نگار زندانی در بند ۳۵۰ اوین در نامه‌ای به فائژه هاشمی، گزارش چندی پیش وی از زندان را ناقص و تنها نیمه‌ی پر لیوان توصیف کرده است. سیامک قادری در نامه خود لحن زنده و روح مقاومت موجود در نامه فائزه هاشمی را ستایش می‌کند، در عین‌حال بر حقایق تلخ و شکنجه‌ها و رفتارهای حیوانی ماموران و بازجویان با زندانیان انگشت می‌گذارد که در نامه فائزه هاشمی مغفول مانده‌اند.

iran-emrooz.net | Wed, 26.12.2012, 22:10

سیامک قادری، روزنامه‌نگار زندانی در بند ۳۵۰ اوین در نامه‌ای به فائژه هاشمی، گزارش چندی پیش وی از زندان را ناقص و تنها نیمه‌ی پر لیوان توصیف کرده است. سیامک قادری در نامه خود لحن زنده و روح مقاومت موجود در نامه فائزه هاشمی را ستایش می‌کند، در عین‌حال بر حقایق تلخ و شکنجه‌ها و رفتارهای حیوانی ماموران و بازجویان با زندانیان انگشت می‌گذارد که در نامه فائزه هاشمی مغفول مانده‌اند.
سیامک قادری، روزنامه‌نگار، مرداد ماه سال ۸۹ بازداشت و به اتهام تبلیغ علیه نظام، تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شد. یکی از اتهامات اصلی این روزنامه نگار اداره کردن وبلاگ «ایرنای ما» بوده است. وبلاگی که او در آن به برخی عملکردها و اقدامات مسوولان خبرگزاری دولتی ایرنا انتقاد کرده و همچنین درباره جنبش سبز و رهبرانش مطالبی را در این وبلاگ نوشته بود.
متن کامل نامه‌ی سیامک قادری به فائزه هاشمی که در سایت کلمه منتشر شده به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ (ابراهیم آیه ۴۲)
و هرگز مپندارید که خدا از کردار ستمکاران غافل است بلکه کیفر ظالمان را به تاخیر می‌افکند تا آن روزی که چشم‌هایشان در آن روز خیره و حیران است.
به خواهر دربندم فائزه هاشمی؛
خواهر فائزه!
نامه تو جز معدود اسناد و نامه‌های زندانیان سیاسی بود که در فضای بسته رسانه‌ای امروز ایران، انعکاس یافت و برای ما زندانیان که نقل هم بندیانمان را در ملاقات و شکسته بسته از زبان عزیزانمان می‌شنویم، مایه اعجاب و شگفتی شد.
بخش‌های زیاد از نامه سرکار عالی را در سرمقاله روزنامه رسالت به قلم کاظم انبارلویی در تاریخ ۲۷/ ۰۹/ ۹۱ خواندیم و دردمندانه لحن زنده و روح مقاومت ستیز در آن را ستودیم.
غرض این نیست که به واسطه چاپ بخش‌هایی از آن در روزنامه مذکور قلم تخطئه بر آن بکشم ولی چند نکته کلیدی در محتوای آنکه موجب استقبال رسانه‌های یکه تاز از آن شد برآنم داشت تا چند سطری من باب تذکر، قلمی کنم. به طور مشخص تاکید بر آن دارم اگرچه جغرافیای اسارت امروز ما یکسان است اما تاریخ آن از آغاز تا به امروز و در طول زمان تفاوت‌های بسیاری را مورد اشاره قرار می‌دهد.
مشخصا کاربرد عباراتی نظیر: «گزارشگری صادق»، «اینجا دمکراسی حاکم است»، «اینجا دانشگاه است»، «اینجا پر از خاطره‌های زیباست»، «اینجا مدرسه عشق است»، «شهادت نامه صادق» و سپس این نتیجه گیری که گزارش‌های احمد شهید سیاه نمایی و کذب است و در ‌‌نهایت انتقاد از قوه قضاییه که زندان را برای ناقصان حقوق ۷۵ میلیون ایرانی به «هتل» و یا «آرمان شهری برای مجرمان» تبدیل کرده است، قلقلکم داد تا تنها تجربیات خود را در تحمل سه سال حبس در بندهای ۲۰۹، ۲۴۰ و ۳۵۰ و فقط بخشی از آن را که به چشم دیده یا به گوش شنیده‌ام بازگو کنم.
خواهرم! تو جلب توام با تحقیر و وحشت زن و فرزند معصوم را در مقابل دیدگان بهت زده همسایگان را نیمه شبان یا صبحگاهان فراموش کردی، یادآوری کنی. تو ماه‌ها حرکت از سلول به دستشویی، هواخوری، حمام، اتاق بازجویی، دادسرا، دادگاه و حتی گذر از معابر شهر را با چشم بند از یاد برده‌ای ذکر کنی. تو فریادهای جانکاه مردان را در اتاق بازجویی روبروی بند شش بازداشتگاه ۲۰۹ از قلم انداخته‌ای. من پاییز ۸۹ صدای فریادهای مادری را در این اتاق می‌شنیدم که زیر بازجویی از حال می‌رفت و جیغ معصومانه نوزادی را از بند یک همین ساختمان که با صدای آشنای مادر به هوا بلند می‌شد. تو آیا صحنه آرایی اتاق بازجویی ۲۰۹ را که دکور آن خون های دلمه شده بر دیوار و کف آن بود دیده یا وصفی از آن شنیده‌ای؟ تو احیانا صدای عزیزی از نزدیکانت را هنگامی که با چشم بند رو به دیوار، بازجویی پس نمی‌دادی نشنیدی؟
نفهمیدی که او را برای خرد کردنت و تایید سناریوهای ذهن‌های بیمار بازجویان به میدان آورده بودند؟ تو تحقیر توسط بازجو و نگهبان را با پوست و استخوان و ذهن خود درک کرده‌ای یا حتی سوزش سیلی بازجو را برگونه است؟ تو هرگز حس کرده‌ای محتویات عفن داخل توالت استیل بازجویی بند ۲۴۰ هنگامی که سرت را به داخل آن می‌کنند که عنقریب وارد منافذ چشم و گوش و دهانت می‌شود؟ بازپرس پرونده تو آیا همراه با بازجو و کار‌شناس به پدر و مادر و فرزند و همسرت فحاشی کرده‌اند؟ تو آیا مقابل قضات معروف شعبات بدنامی چون ۲۸ و ۱۵ دادگاه انقلاب به خود جرات داده‌ای همه این مصیبت‌ها را به سودای شنیدن فریاد تظلم خواهی از سوی قاضی در محضر دادگاه بیان کنی و در کمال ناباوری متهم به دروغ گویی و بهتان زنی شده‌ای؟
تو خواهر من، آیا زجر هم‌نشینی با سوداگران مواد مخدر، خیانت کاران به بیت المال، زورگیران را در اتاق‌های ۵/ ۱ در ۵/ ۲ نیز بوده‌ای؟ تو می‌دانی التماس برای یک تماس تلفنی با خانواده فقط و فقط برای اینکه اطلاع دهی نمرده‌ای تا آن‌ها را از رنج دربدری در بیمارستان‌ها، پاسگاه‌های پلیس، پزشکی قانونی رهایی دهی و بازجویت این حق مسلم را منوط به پذیرش سناریوهای ذهن توهم زده از دشمنان خیالی کرده باشد؟
تو درخواست ملاقات با وکیل یا حتی حق امضا وکالت نامه برای داشتن وکیل غیر تسخیری را تا قبل از برگزاری جلسه دادگاه، داشته‌ای که هنوز هم سه سال پس از صدور حکم دیدار با وکیل برایت آرزو خواسته باشد؟
تو همراه من در جنبش اعتراضی مردم ایران؛ با مفهوم بازی «حکم تو اعدام است» و سپس بازجویی پشت بازجویی و بیدارباش‌های شبانه برای شرکت در این بازی دو نفره را با بازجو درک کرده‌ای؟
تو آیا تصویر حکم ناعادلانه‌ای که امثال ما را به ۲، ۳، ۵، ۷ و ۱۰ سال و یا برای همیشه از دیدار عزیزانمان محروم می‌کند توانسته‌ای ببینی؟ باور می‌کنی هستند بسیاری از هم بندیان ما که بدون داشتن وکیل، بدون رویت حکم و بدون دانستن ادله و استنادات حکم از احکام بدوی، تجدید نظر خواسته‌اند؟ تو آیا ماه‌ها ممنوع الملاقات بودن را می‌دانی چیست؟ آیا ترا با دزدان و جنایتکاران دستبند زده و در دالان های دادگاه انقلاب، بیمارستان‌ها، دادسرا‌ها و نزد نزدیکانت به نمایش گذاشته‌اند؟ آیا حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی تحقیر و توهین ماموران معذور و منشیان وابسته به دستگاه‌های امنیتی شعب خاص را تجربه فرموده‌اند!
آری خواهرم، بند بانوان و ۳۵۰ امروز محیط خوبی است اما راه رسیدن به این بهشت موصوف در گزارش سرکار عالی، از برزخی و دوزخی سخت می‌گذرد. ۳۵۰ و بند بانوان سال ۹۱ بسیار متفاوت است با همین نام‌ها در سال‌های ۸۸، ۸۹ و ۰-. در همین اتاق‌هایی که کاظم انبارلویی به یمن گزارش زیبای تو آنرا هتل می‌نامد، ده الی پانزده نفر در فضایی به اندازه درازکشیدن در کنار هم، کف خوابی کرده‌اند.
من از خاطرات سال‌های ۸۸ تا یک سال پیش می‌گویم نه دور‌تر. از دهه شصت نمی‌گویم که در همین فضا فقط جا برای ایستاده خوابیدن وجود داشت.
خواهر من فائزه! هتلی که دولت کودتا برای آزادگان در بند تهیه کرده است محدود به ساختمانی قدیمی و فرسوده با اتاق ای پر جمعیت است که حداقل امکانات مورد نیاز یک انسان را فاقد است و از میان تجهیزات این هتل تنها ساختمان آن متعلق به سازمان زندان هاست. تلویزیون‌ها، فرش‌ها، یخچال‌ها، وسائل پخت و پز، کولر، کتابخانه و کتابهای آن، ادوات کلاس‌های آموزشی و فرهنگی توصیف شده در گزارش سرکار عالی مثل میز و صندلی، وایت بورد و استاد و دانشجو، سندش بنام زندانیانی است که از نقد جان خود و خانواده برای چند صباحی مقاومت و ایستادگی تهیه شده است.
باور کن سهم زندان از این امکانات و تسهیلات در‌ها و دیوار‌ها، سیم‌های خاردار، قفل‌ها، توالت های غیربهداشتی و حمام‌های بی‌مصرف، لوله کشی‌های زنگ زده و فاضلاب‌های مستهلک است. سهم زندانیان اما تعمیر این خرابی‌ها، بازکردن هر هفته کانال فاضلاب قدیمی و استخراج فاضلاب‌ها با دست و انتقال آن به بیرون از زندان است و هزینه پاک سازی و نظافت هم این روز‌ها بر عهده زندانی است.
خواهرم! سهم زندانیان از غذای زندان حمل دیگ های سنگین غذای بی‌کیفیت، غیرقابل استفاده به بند و سپس بازگرداندن سطل های زباله مملو از‌‌ همان غذا‌ها به بیرون است. سهم ما انواع بیماری‌ها و جراحت های به جا مانده از دوران بازجویی که هزینه درمان آن باز هم بر گردن نحیف ما و خانواده‌مان است، در این هتل یا آرمان شهر به تعبیر سرمقاله نویس روزنامه رسالت.
اما تو درست می‌گویی اینجا همه خوبند. از یک سطحی نسبی امکانات برخوردارند و مسائل بند را خود رتق و فتق می‌کنند و کلاس‌های آموزشی و جلسات درس و فهم برپاست و آزادی، این اکسیر زیست، به طور نسبی در بند‌ها جریان دارد. اما فراموش کرده‌ای یاد آوری کنی که هزینه گزاف اصرار بر آزادی و آزادگی را ده‌ها زندانی پرداخت کرده‌اند که اکنون در زندان‌های قرون وسطایی در تبعید به سر می‌برند و همین امروز هم برای اصرار بر استفاده از حق آزادی بیان، زندانیانی روزانه به بندهای ۲۰۹، ۲ الف، ۲۴۰ و دادسرا تردد دارند. کم نیستند هم بندیانی که به دلیل استفاده از‌‌ همان آزادی‌های محدود‌گاه مجبور به تحمل ۱، ۲، ۳ یا ۵ سال حبس اضافه هستند.
آری خواهر من، آن آزادی که در این آرمان شهر وجود دارد تاوان و بهای اسارت ماست. اگر بنا بود تن به خفقان و سکوت داد چه لزومی به زندان و اسارت. اگر این آزادی در زندان است- که هست- به بهای نقد زندگی زندانیان و صرف فرصت زیست آن‌ها و خانواده آنان پرداخت شده است. راستی کاش چندی دست نگه می‌داشتی و از هم بندیان خود و همسایگان دربندت در مورد چگونگی طی دوران اسارتشان سوال می‌کردی! از ابوالفضل قدیانی می‌پرسیدی که بهای آزادی بیان خود را پس از طی دوران یک ساله حبس خود تا چند سال دیگر باید بپردازد! از تاج‌زاده می‌پرسیدی که چرا شب پرستان از انتقالش به بند عمومی وحشت دارند؟ از سعید مدنی می‌پرسیدی از چه دوازده ماه آزگار در بند ۲۰۹ در انفرادی نگه داشته شده، از ژیلا و بهمن می‌پرسیدی که نداشتن ملاقات با همسر و همراه زندگی در اسارت چه طعمی دارد. از شیوا نظرآهاری می‌پرسیدی که معنی سگدونی چیست؟
از کبری می‌پرسیدی تبعید به زندان قرچک چرا صورت گرفت؟ از خانم بنازاده می‌پرسیدی سوی چشمانش را در کدام گوشه زندان و کی فراموش کرده است؟ از آرش صادقی می‌پرسیدی چگونه مرگ ناشی از وحشت مادر در هنگام بازداشت را تحمل کرد و وقتی شکایت به قاضی برد تنها یک ماه پس از آزادی‌اش اکنون در کدام سیاهچال روزگار سپری می‌کند؟
فائزه جان، ای هم درد و هم سرنوشت من؛
آیا فرزند تو هم مانند فرزند محمدرضا مقیسه برای ایستادن بر سر آرمان‌های پدرش جشن ازدواج خود را پشت دیوار اوین گرفت؟ آیا خدایی ناکرده بودند عزیزانی که در طول دوران حبس تو چشم از جهان فروبندند مثل سیدمحمد ابراهیمی و اصغر محمودیان و… ولی حتی تماس تلفنی برای تسلیت به بازماندگان را اجازه نیابند؟ آیا تو هم صدای عزیزی را از بند همسایه هر روز می‌شنوی و ماه‌ها انتظار می‌کشی تا شاید زندانبانان نیم ساعت اجازه دیدار دو زندانی را صادر کنند!
آیا حیواناتی چون اوسط به همسر تو هم چون علیرضا رجایی پیشنهاد داده‌اند از قید زندگی با یک زندانی سیاسی خودش را‌‌ رها کند؟ آیا درد حصر خانگی و نبود در میان هم بندیان همفکر و همراه را مثل رهنورد، موسوی و کروبی درک کرده‌ای؟ آیا چون نسرین ستوده، دختر دوازده ساله‌ات را همراه با تو مجازات کرده‌اند؟ آری زندان سیاسی امروز یک دانشگاه است. اما اشتباه نشود این مهم به مدد و یمن حضور صد‌ها نخبه و اندیشمند و فرهیخته این مرز و بوم فراهم آمد که ستم و جهل را برنتافته‌اند.
خواهرم! من تلاش‌های فائزه را، ایستادگی‌اش را در میادین اعتراضی ارج می‌نهم، عدم استفاده از امتیاز خانواده معتبرش را محترم و منصفانه می‌شمارم، نرفتن به مرخصی‌اش را گرامی می‌دارم و بودنش را در میان سایر زندانیان سیاسی و عقیدتی مرهمی بر جراحت تبعیض و بی‌عدالتی می‌دانم، اما آیا می‌دانی که برای اتهام تبلیغ علیه نظام و شرکت در تظاهرات که تو به دلیل آن مجبور به تحمل شش ماه حبس ناعادلانه شدی، هستند کسانی که باید حداقل تا شش سال در زندان بمانند!؟
فراموش نکرده‌ای که برادرت مهدی را چگونه در طی مراحل تشخیص پزشکی و برغم دستور پزشکان از بیمارستان ربودند و به زندان بازگرداندند. درست که اینجا مدرسه عشق است، آری برای آنانی که آرمانی و هدفی دارند حتی ۲ الف، ۲۰۹ و ۲۴۰ بازداشتگاه‌های جهنمی که هر روز قربانی می‌گیرد، می‌تواند زیبا باشد.
آری خواهرم! تو نیمه پر لیوان را با نفسی سلیم و نگاهی مثبت بین که طبیعی یک انسان است دیده‌ای و شرح داده‌ای ولی بدان آن بخش پرلیوان نه آب که اشک چشم همسران و فرزندان زندانیان است، خون جگر زندانیان سیاسی است که آن بخش پر لیوان را لبریز کرده است. آن نیمه پر حاصل اشک دخترکان و پسرکانی است که پدرو مادر ندیده مراحل طفولیت به کودکی، نوجوانی و جوانی را طی می‌کنند.
خواهرم! این همه ظلم و بی‌عدالتی واقعی است. آن‌ها را باید دید و‌‌ همان گونه که هستند نه بیشتر و نه کمتر باید فریاد کرد تا فرزندان من و تو در کمند آن گرفتار نیایند.
این درست است که باید هیمنه نظام جور و ظلم و زندان آن را به ریشخند گرفت و آنرا مرحله‌ای از زیست و تکامل انسان خواند اما نباید برای ظالمانی که دستشان هنوز از خون ستار‌ها خیس است مستمسکی فراهم آورد که گزارش‌های حقوق بشری و مساعی مردان و زندان در اقصی نقاط جهان برای ارتقا وضع حقوق بشر را در این جغرافیای شب زده یکسره دروغ و باطل و سیاه نمایی بخوانند.
فراموش نکنیم در همین ۲-۳ ساله هیجده زندانی در زندان‌های کشور به انحا مختلف کشته شده‌اند. نمی‌گویم اعدام، این کشته‌ها نتیجه غفلت و نبود گزارش‌های حقوق بشری از یک سو و جسارت و سبعیت ناشی از بی‌خبری است.
باری خواهر عزیزم پایدار باشی و سرافراز بمانید که سرشکستگی و ضعف شایسته آنانی است که حقوق بشر را بازی می‌دانند و به بهانه‌های مختلف آن را به ریشخند و استهزا می‌گیرند و درک نمی‌کنند حقوق بشر ناموس بشریت برای امروز و فردای انسان‌ها است، ناموسی که به راحتی بر آن چشم نخواهیم بست.
آری خواهر من، هزاران و میلیون‌ها چون من قدر، سرکارعالی و تلاش‌های بی‌شائبه شما و مجاهدت‌های امثال شما و کسانی که در ساختار قدرت موجود می‌توانستند آسوده باشند و بهره‌مند، ولی راه مسوولیت انسانی و شرعی و ملی را پذیرفته‌اند، نیک می‌دانند،‌‌ همان سان که چنان هدف را مقدس و پاک، که حاضرند بر سر آنجان فدا کنند.
سیامک قادری
زندان اوین
۲۸ آذر ۱۳۹۱

Thursday 27 December 2012

دیدار مادران پارک لاله با عبدالفتاح سلطانی و همسر رضا شهابی




ما تعدادی از مادران پارک لاله برای دیدار با آقای سلطانی به بیمارستان سینای تهران رفتیم، وارد بیمارستان شدیم و به بخش وی آی پی رسیدیم، برخورد پرستار‌ها خیلی خوب بود و به محضی که ما را دیدند، گفتند: «به دیدار آقای سلطانی آمده‌اید؟ به اتاق شماره... بروید.» 
اتاق پر بود، آقای سلطانی با روحیه‌ای بسیار عالی روی تخت وسطی نشسته بود. دور تا دور ایشان را همه دوستان گرفته بودند، دو مامور یکی در انتهای اتاق و دیگری جلوی در ایستاده بودند، ولی مشکلی در ملاقات ایجاد نمی‌کردند. ما خیلی نگران سلامتی و وضعیت ایشان بودیم ولی با دیدن روحیه خوب این وکیل مبارز و همراه همیشگی‌اش خانم معصومه دهقان، گویی تمامی ناراحتی‌های ما بر طرف شد. البته آقای سلطانی نسبت به قبل کمی لاغر و ضعیف شده بود ولی چون روحیه خوبی داشت، این مشکلات نمود چندانی نداشت و همه خوشحال بودیم که توانستیم ایشان را بدون دستبند و پابند ببینیم.
آقای عرب سرخی نیز در تخت پهلوی آقای سلطانی بستری بود و تعدادی هم به دیدار ایشان آمده بودند. آقای عرب سرخی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که پس از انتخابات سال ۸۸ بازداشت و در زندان دچار عارضه ستون فقرات شد و حدود دو ماه نیز در بیمارستان خمینی تحت درمان بوده است. 
چرا آقای سلطانی و امثال او را به بند می‌کشند و از حق داشتن یک زندگی فردی و اجتماعی محروم می‌کنند؟ او تعهدی به خود و جامعه داده است که باید به آن عمل کند و برای همین مسوولیت پذیری و پایبندی به تعهدش، تحمل دیدن او را ندارند.
پس از آن به دیدار خانم ربابه رضایی همسر آقای شهابی رفتیم. خانه‌شان را تازه عوض کرده بودند و هنوز وسایل سر جای خودش نبود. این زن با مادر و دو فرزندش با شرایط بسیار سختی زندگی می‌کنند، ربابه خانم با ترشی درست کردن زندگی خانواده را می‌چرخاند. ایشان خیلی نگران همسرش بود و می‌گفت: «رضا را به بیمارستان بردند ولی قرار بود‌ام آر آی هم انجام دهد که ماموران نگذاشتند و گفتند باید سریع به زندان باز گردیم. رضا شاکی شد و مامور با بد رفتاری و توهین به وی گفت» شما هزینه زیادی روی دست‌های دولت می‌گذارید «رضا هم خیلی ناراحت شد و در پاسخ گفت من در اعتراض به وضعیت‌ام مدتی است اعتصاب غذا کرده‌ام، حالا هم تا زمانی که به من مرخصی درمان داده نشود، اعتصاب دارو می‌کنم تا بتوانم با هزینه خودم مشکلی که شما برایم درست کرده‌اید را درمان کنم.» 
ما به همسرش گفتیم سلام مخصوص ما را به آقای شهابی برسانید و از ایشان خواهش کنید این کار را نکند، اعتصاب دارو خیلی خطرناک است و ممکن است به سلامتی‌اش آسیب بزند. مادر ربابه خانم اشک می‌ریخت و می‌گفت: «آخر معلوم نیست سر رضا چه بلایی بیاورند، دخترم هم که دارد به سختی زندگی را می‌گذراند و خیلی تنهاست. آخر مگر او چه کار کرده است؟»

مادران پارک لاله ایران
۷ دی ماه ۱۳۹۱


حمایت پانزده تن از زندانیان سیاسی از اعتصاب غذای افشین بایمانی





خبرگزاری هرانا: افشین بایمانی از روز ۲ دی ماه در اعتراض به عدم درمان و شرایط غیر انسانی که از سوی مسئولین در موردش به اجرا در آمده دست به اعتصاب غذا زده است.

۱۵ تن از زندانیان سیاسی سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج در حمایت از وی و خواسته‌های مشروعش می‌گویند: محرومیت چندین چند سالِ دوست وهمبندی عزیزمان آقای افشین بایمانی که در تبعید بسر می‌برد درشرایطی است که فرزندان خرد سالش در شهر دور دستِ ماهشهر سالهاچشم انتظار وی می‌باشند. 
افشین بایمانی مدت ۱۳ سال می‌باشد که درزندان بسر می‌برد ودارای مشکلات خانوادگی وشخصی فراوانی است ونیاز مبرم به مرخصی دارد. اما همواره مسئولین قضائی از اعطای این حق طفره رفته و وی را در محرومیت وفشارقرارداده‌اند.
متن کامل این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است را در زیر می‌خوانید:

اعتصاب غذا عالیترین جلوه اعتراض زندانی سیاسی است. درواقع زندانی سیاسی زمانی دست به اعتصاب غذا می‌زند که دیگر راهی برای او باقی نمانده باشد. و در حقیقت چنان از ظلم وبی عدالتی به تنگ آمده که ناچارا راهی خطرناک را انتخاب می‌کند که بیشترین صدمات و آسیبهارا بر جسم وجانش وارد می‌سازد.
محرومیت چندین چند سالِ دوست وهمبندی عزیزمان آقای افشین بایمانی که در تبعید بسر می‌برد درشرایطی است که فرزندان خرد سالش در شهر دور دستِ ماهشهر سالهاچشم انتظار وی می‌باشند. افشین به حکم حبس ابد محکوم شده و به حکم قانون ومنطق زندانیانی که حبس‌های طویل المدت دارند می‌بایست بیش از زندانیانی که حبس‌های کوتاه مدت دارند مشمول مرخصی و یا شاید امتیازات قانونی دیگر باشند.
اما متاسفانه علی رغم قولهای مساعدی که مسئولین قضائی به وی داده‌اند دراجرای آن خلف وعده کرده‌اند.
افشین بایمانی مدت ۱۳ سال می‌باشد که درزندان بسر می‌برد ودارای مشکلات خانوادگی وشخصی فراوانی است ونیاز مبرم به مرخصی دارد. اما همواره مسئولین قضائی از اعطای این حق طفره رفته و وی را در محرومیت وفشارقرارداده‌اند. ما تعدادی از زندانیان سیاسی سالن ۱۲ زندان گوهردشت کرج ضمن ابراز نگرانی شدید از وضعیت جسمی و روحی آقای افشین بایمانی با حمایت از خواسته‌های ایشان مبنی بر اعطای مرخصی و آزادی مشروط خواستار رسیدگی هر چه سریع‌تر مسئولین قضائی به خواسته‌های به حق ایشان می‌باشیم.

اسامی به ترتیب حروف الفبا:
۱-    جعفراقدامی (شاهین)
۲-    افشین اسانلو
۳-    رحیم الیاسی
۴-    محمد بنازاده امیر خیزی
۵-    افشین حیدریان
۶-    نوید خانجانی
۷-    شاهرخ زمانی
۸-    رمضان سعیدی
۹-    جمشیدصادق الحسینی
۱۰-    صالح کهندل
۱۱-    سعید ماسولی
۱۲-    فرزاد مددزاده
۱۳-    زانیال مرادی
۱۴-    لقمان مرادی
۱۵-    میثاق یزدان‌نژاد

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 

Saturday 22 December 2012

شنبه پنجم ژانویه حامیان مادران پارک لاله در لندن


همبستگی و هم صدائی با مادران پارک لاله (مادران عزادار)
آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی
شنبه پنجم ماه ژانویه 2013 ساعت دو تا سه بعد از ظهر
ما حامیان "مادران پارک لاله" در لندن، با مادرانی که فرزندان خود را از دست داده و یا چشم انتظار رهائی فرزندانشان از زندان هستند همدردی و همصدائی میکنیم بیاد مادرانی هستیم که پس از گذشت سالها  درد و فراق فرزندان از پای ننشستند و امروز بیاد فرزندان از دست رفته شان خواستارآزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران هستند  
مادران براي دستیابی به حقوق بشر و حقوق شهروندی و آزادي ودموکراسی؛ و براي آنكه صدايشان را بهتر به گوش جهانيان برسانند خواهان صلح هستند و بار دیگر مصرانه بر خواسته های بحق و مدنی مادران پارک لاله تاکید مي کنند.خواسته ها: آزادی زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و سه سال گذشته در ایران
به منظور هم صدائی با "مادران پارک لاله " ما شنبه پنجم ماه ژانویه -بین ساعت دو تا سه بعد از ظهر جلوی ناشنال آرت گالری لندن جمع می شویم و تاکید می کنیم که:
پایان تعقیب و آزار مادران داغدار و دادخواه و خواست فوری ماست
حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان

Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Location: North Terrace of Trafalgar Square (in front of the National Gallery) Nearest Tube Charring Cross: Bakerloo and Northern line
Saturday: 5Th .January 2013
15.00 – 14.00: Time
In Solidarity and Sympathy with Mourning Mothers of Iran


We, the supporters of Mothers of Laleh Park sympathise with those mothers whose children have been executed or are waiting to see their children freed. we remember those mothers who after three years of separation from their loved ones, are still adamant to achieve their goal. Today, in memory of their children, they demand freedom of all the political prisoners and prisoners of conscience.
Demands of the Mothers of the Laleh Park: - “No to War”، -Unconditional release of all political prisoners،-Abolition of capital punishment،-Identification, detention and punishment of those who had committed crimes for the past 33 years in Iran.
Stop persecution of Mourning Mothers and their supporters in Iran,
We the Supporters of the Mourning Mothers of Laleh Park, once again, gather in front of the National Gallery in London on Saturday 5 January 2013 between 2 and 3pm to add our voice to their demands. Please come and join us there.
Supporters of the Mourning Mothers of Iran- London

Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Location: North Terrace of Trafalgar Square (in front of the National Gallery) Nearest Tube Charring Cross: Bakerloo and Northern line

دیدار مادران پارک لاله با خانواده ستار بهشتی




ما تعدادی از مادران پارک لاله به دیدار مادر و خواهر ستار بهشتی رفتیم، پس از طی مسافتی طولانی به رباط کریم رسیدیم. ابتدا به خانه ستار رفتیم ولی مادرش در خانه نبود، می خواستیم به خانه دخترش برویم که همسایه ها گفتند مادر ستار در همین حوالی است و به او خبر دادند که برایت مهمان آمده است.
مادر ستار تا ما را دید برق در چشمان اش درخشیدن گرفت و ما نیز بسیار خوشحال که او را یافتیم. از کوچه ای باریک وارد خانه شدیم. مادر با جثه ظریف و لاغرش ولی محکم و استوار با روحیه ای عالی قدم بر می داشت و وارد خانه شد و ما به دنبالش، حیاطی بسیار کوچک، عرض حیاط دو درب کوچک بود که یکی توالت و دیگری حمامی ساده بود. سمت چپ تنها یک اتاق بزرگ و آشپزخانه ای کوچک با وسایلی بسیار ساده تمام این خانه بود. چند گلیم توی خانه پهن شده بود و دور تا دور دیوار خانه را با عکس های ستار پر کرده بودند. گوشه ای از اتاق تنها یک تلویزیون ساده بود که روی آن را با پارچه ای سیاه پوشانده بودند و در گوشه دیگری یک بخاری روشن بود و این فضای بسیار ساده دل ما را به درد آورد. همه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردیم! چگونه می توانند با مردمی این چنین ساده زیست، آن چنان بی رحم باشند، حاکمانی که خود را حامی مستضعفان نام گذارده اند. نفرین بر این دروغ!
تک تک مادر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم و او هم ابراز خوشحالی می کرد. او به زمین نشست و ما نیز دورش حلقه زدیم، سپس بلافاصله شروع به صحبت کرد که چگونه به خانه اش آمدند و ستارش را بردند و از همان موقع او لباس سیاه پوشیده بود، چون احساس کرده بود که پسرش دیگر باز نمی گردد. می گفت ستار با من خیلی حرف می زد و می گفته طول زندگی خیلی مهم نیست و باید هر انسانی عمری مفید داشته باشد. او از زندگی مردم برایم می گفت که چرا برخی اینقدر دارند که نمی دانند چه گونه خرج کنند و برخی باید اینقدر سخت زندگی کنند.
مادر ستار در ادامه گفت: "یک آقایی دم در اومد و سراغ ستار را گرفت، من گفتم ستار خانه نیست و در را می خواستم ببندم که در را هل داد و دستم لای در ماند و با یکی دیگر که قدش هم بلند بود وارد خانه شدند و ستار شوکه شد. دستش را از پشت بستند. گفتم پسرم شما مجوز دارید و کت اش را عقب زد و اسلحه اش را نشان داد، باز دوباره پرسیدم شما مجوز دارید و باز اسلحه اش را نشان داد. می خواستند ستار را با همان لباس خانه ببرند، ستار گفت من با این شلوار و دمپایی حتی تا سر کوچه هم نمی روم و بالاخره گذاشتند شلوارش را عوض کند ولی هنوز کمربند شلوارش را نبسته بود که او را هل دادند تا زودتر راه بیفتد. خواست دستشویی برود ولی نگذاشتند. گفتم بچه من را کجا می برید؟ گفت بچه شما معتاد است، گفتم بچه من از سیگار هم بدش می آید."
مادر ادامه داد: "اون روزی که ستار را بردند سه شنبه بود، من واقعا از سه شنبه ها بدم می آید. از همان روزی که او را بردند، من با خود گفتم دیگر ستارم را بر نمی گردانند. همه اش ستار با لباس سفید جلوی چشم ام می آمد. یک هفته بعد همان روز سه شنبه دامادم را خواستند و به او گفته بودند قرص خورده و مرده. به او گفتند برو مادر و خواهرش را آماده کن و قبر بخرید. وقتی این خبر را به من دادند، آنقدر کل کشیدم تا خدا بداند. گفتم اگر او را به من بدهند به تمام اعضای بدنش بوسه خواهم زد، ولی ندادند و خودش را ندیدم و فقط دامادم او را دید و تمام کفن اش پر خون بود، کسی که او را شسته بود گفته بود، بدنش خیلی آزرده بود. گناه بچه من چه بود؟ اگر قانونی وجود داشت و جرمی مرتکب شده بود، می توانستند او را زندانی کنند ولی چرا او را کشتند؟ می خواهم دستان آن مرده شور را ببوسم که بدن پسر مرا شست. گویا چند تا انگشت و پایش شکسته بود چونمن خط اش را می شناسم چیزی که نوشته بود معلوم بود که نتوانسته درست بنویسد چون او همیشه بعضی حروف را شکسته می نویسد و معلوم بود که راحت نتوانسته این کار را بکند. وقتی خبرش را شنیدم همه لباس هایش را دادم بیرون چون ما رسم داریم چون می گوییم ممکن است، بدون لباس بماند و سردش شود. دیروز رفتم سر قبرش و ساعت 4 به خانه بازگشتم. چطور می توانم بدون ستار زندگی کنم. من و ستار با هم زندگی می کردیم و حالا دیگر ستارم نیست."
البته مادر ناله و گریه نمی کرد، ولی صحبت هایش طوری بود که اشک همه را در آورده بود ولی خودش را کنترل می کرد که اشک نریزد. گویی فکر می کرد اگر اشک بریزد، ستارش ناراحت می شود.
به دخترش زنگ زد و بلافاصله او خود را با بچه خردسال اش رساند. این دختر با صدایی رسا و محکم آنقدر انرژی با خودش همراه داشت که همه را ساکت کرده بود. یکایک ما را با صمیمیت بوسید و تشکر کرد. گویی سال ها بود که همدیگر را می شناختیم.
جمهوری اسلامی هر چه جنایت بیشتر می کند مردم را به هم نزدیک تر می کند. ما کجا و خانواده ستار کجا؟ اگر این اتفاق نمی افتد، ما از کجا چنین خانواده ای را در منطقه ای دور افتاده می شناختیم. خیلی از ما شاید در تمام طول زندگی مان یک بار هم به این منطقه نرفته بودیم.
مادر باز ادامه داد: "ما را تهدید کردند که اگر از شکایت خود صرف نظر نکنید، دخترت را بازداشت خواهیم کرد و من هم شکایت خود را به خدا بردم. می دانم بالاخره روزی اینها باید پاسخ گوی اعمال خود باشند و می دانم این شکایت ها نیز هیچ کدام به نتیجه ای نمی رسد. ولی نه من و نه دخترم و هیچ کدام از اعضای خانواده اینها را نمی بخشیم و جای ستار را گرفته ایم و حالا هر کدام از ما ستاری دیگر شده ایم.
ما هم گفتیم یک ستار را کشتند و هزاران ستار جایش را پر می کنند. مادر گفت: " ستار با هر نوع وسایل اضافی ای در خانه مخالف بود. او عاشق زندگی ساده بود و می گفت مادرجان معلوم نیست ما چقدر عمر می کنیم و نباید دور و بر خود را از وسایل اضافی پر کنیم"
https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif
خواهر ستار که آمد دیگر مادر ساکت شده بود و دخترش با چنان هیجانی صحبت می کرد که همه را به شکفتی واداشته بود. او می گفت من گریه نمی کنم چون می دانم ستار در راهی کشته شده است که خودش انتخاب کرده و من در مراسم اش نیز گفتم ستار نمرده است، امروز عروسی ستار است و از همه خواستم لباس سیاه نپوشند و عزاداری هم نکنند. مادر می گفت گاهی بدون اینکه ستار بداند می رفتم و در خانه مردم کار می کردم تا بتوانم کم و کسری خانواده را جبران کنم پسرم هم کارگری می کرد.
واقعا چگونه می توانند اینقدر راحت آدم بکشند، جوانی که نان آور خانواده بود و توقع زیادی هم از زندگی نداشت و فقط اعتراض اش را بیان کرده بود. ستار با اینکه تحصیلات بالایی نداشت، ولی آگاه بود و از همین آگاه بودنش ترسیدند. ستار و ستارها را کشتند، ولی در هر گوشه از این شهر و شهرها و روستای های دیگر ایران هزاران ستار هستند که بالاخره روزی صدای شان در می آید. چقدر می توانند بکشند؟ یکی، دو تا، هزار تا؛ ولی همه مردم را که نمی توانند بکشند.

اکنون تمام جوان های آن محله و هزاران محله دیگر راجع به شهامت ستار و جنایت حکومت صحبت می کنند، حالا هی بترسانید، اسلحه نشان دهید، وحشی گری کنید، شکنجه کنید، به مردم حمله کنید، بگیرید، ببندید بکشید، این ترس چقدر می تواند بازدارنده باشد، بالاخره روزی ترس مرم می ریزد و تمامی کسانی که به نوعی در این جنایت ها سهیم بوده و هستند باید از آن روز بترسند، روزی که برای مردم خیلی دور نیست، ولی برای ستم کاران دیگر خیلی دیر است.

www.mpliran.org
مادران پارک لاله
29 آذر 1391 

 اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 

Friday 14 December 2012

در چهلم ستار مادر ستار را بر زمین کشیدند و کتک زدند




• کسانی که تا دیروز از مرگ ستار خود را ناراحت نشان می دادند، امروز گیسوان مادر داغدار او را کشیدند و او را روی خاک مزار فرزند کشاندند، تا جلوی عزاداری اش را بگیرند - مادران پارک لاله ...




 در مراسم چهلم ستار بهشتی مادر او را کتک زدند و بر زمین کشیدند. گزارشی از این مراسم در سایت مادران پارک لاله درج شده است. مادران در اعتراض به رفتار وحشیانه ی ماموران با خانواده ی ستار بهشتی و دیگر شرکت کنندگان در مراسم چهلم او بیانیه ای نیز منشر کرده اند:


قبرستان امامزاده محمدتقی رباط کریم فضای کوچکی است، خیلی کوچکتر از آنچه معمولا برای ما مردم ایران متصور است. آرامگاه ستار بهشتی حدودا در گوشه شمال غربی این گورستان مربع شکل واقع شده است.
وقتی من به امامزاده رسیدم هنوز هیچ کدام از اعضای خانواده یا میهمانان مراسم به گورستان نرسیده بودند اما لباس شخصی ها در محیط امامزاده چرخ میزدند.
حدود چهار ماشین لباس شخصی و یک ماشین نیروی انتظامی و دو ماشین راهنمایی رانندگی درب ورودی امامزاده را کنترل می کردند در عین حال یکی از دوربین های فیلمبرداری کنار پنجره مقابل ضریح قرار داده شده بود و از درب ورودی گورستان فیلم می گرفت.
نیروهای لباس شخصی در مورد سرکوب یا عدم برخورد با مراسم مردد بودند و این زمزمه که "انشاالله جمعیت زیادی نمی آید و لازم نیست برخورد کنیم اما اگر از جاهای دیگر آمدند و خواستند سوء استفاده کنند برخورد می کنیم"، را با گوش خودم شنیدم.
کمی پیش از ساعت سه، خانواده بهشتی به محل امامزاده رسیدند.
با افزوده شدن آرام آرام جمعیت، مراسم مداحی توسط یک مداح سنتی و به صورت غیرسیاسی ادامه پیدا کرد، مراسمی که در میان میهمانان آن تعدادی از فعالان زنان، فعالان مجازی و دو سه شخصیت به نام مخالف دولت و دوستان و بستگان ستار دیده می شدند.
مراسم روضه خوانی تا ساعت چهار و ۱۵ دقیقه ادامه پیدا کرد و تا آن لحظه با تعداد قابل توجهی از میهمانان و به آرامی ادامه یافت.

بر اساس گفته شاهدان دیگر، در انتهای مراسم مادر ستار درحالی که اسم ستار و دیگر کشته شده های بعد از انتخابات را صدا می زد و عکس ستار را بالای سر خود گرفته بود، شروع به پیاده روی به دور امامزاده کرد و مردم از پشت سر او را همراهی کردند که این کار موجب وحشت ماموران گردید مادر ستار بهشتی عکس پسرش را در قبرستان می چرخاند و فریاد می زد: او را گرفتند، شکنجه کردند و از اینکه ستار زیر شکنجه می خندید بیشتر عصبانی می شدند. پسرم را زیر شکنجه کشتند. از میان جمع پسری فریاد زد من ستار تو هستم، که توسط ماموران بازداشت شد، آنان تعداد دیگری را هم دستگیر کردند، یکی از دستگیر شدگان شخصی به نام احمد تقوی بود. بعد از آنکه مادر ستار یک دور کامل دور امامزده گشت و باز به مزار ستار رسید با حمله ماموران مواجه شد. لباس شخصی ها وقیحانه مادر ستار را کتک زدند و موهایش را می کشیدند و بدن ضعف و لاغرش را می زدند، با لگد به پاهای لاغرش می کوبیدند. صحنه وحشتناکی بود. مادر ستار زیر دست دژخیمان تمام لباسهایش گلی شده بود، تا سرانجام یکی از مادران، مادر ستار را از دست آنان نجات داد. خواهر ستار هم عکس برادرش را در دست گرفته بود و شعر از بیداد و ظلم می خواند. امروز فقط شجاعت مادر و خواهر ستار بود که حماسه آفرید 


بیانیه ی مادران پارک لاله

امروزدر در رباط کریم چه گذشت. کسانی که درگذشته می گفتند چند مامور، خودسرانه ستار را کشتند و قاتلین را به مادر ستار نشان دادند. کسانی که تا دیروز از مرگ ستار خود را ناراحت نشان می دادند، امروز گیسوان مادر داغدار او را کشیدند و او را روی خاک مزار فرزند کشاندند، تا جلوی عزاداری اش را بگیرند. بار دیگر حاکمان ستیزه جو و مستبد، ماهیت خود را به مردم نشان دادند. آیا مامورینی که امروز مادر ستار و مردم را کتک زدند، جزو افراد خودسر بودند. هم چنان این سوال بدون جواب باقی می ماند که این افراد خودسر چه کسانی هستند که با تمام وقاحت هر جنایتی را در این کشور انجام می دهند و از طرف چه کسانی حمایت می شوند؟ طبق گزارش افرادشرکت کننده، جمعیت زیادی در مراسم شرکت کرده بودند. از جمله اقای نوریزاد. مادر ستارحرف می زد از مرگ پسر، از قاتلین او، خواهرش عکس ستار را در دست گرفته بود و شعر می خواند. باز آمرین تاب نیاوردند و برای ساکت کردن صدای آنان، فرمان سکوت را با خشن ترین شکل صادر کردند.
آقای مامور نمی دانم نامت چیست و آیین ات کدامست؟ ولی آیا ندیدی چگونه همکارانت را در همین روزهای گذشته به عنوان قاتل معرفی کردند؟ چون خود در مظان اتهام بودند، چند افسر را به عنوان قاتل معرفی کردند؟ آیا مادر ستارها حق ندارند حتی برای جگرگوشه های خود عزاداری کنند؟ آیا خبر از آه مادر دارید؟ امروز باز در رباط کریم در منطقه ایکه مردمانی زحمتکش زندگی میکنند یک باردیگر مردان مجهز به اسلحه باد در غبغب انداخته و زنی را که چهل روز در کنج خانه به سوگ فرزند نشسته بود کتک زدند. پس کجا بودند کسانیکه ادعا می کردند به مادر ستار کمک می کنند؟ چرا کتک و دستگیری؟ چرا برهم زدن مراسم چهلم جوانی که در بیگناهی به خون خود در غلتید. 

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 


Sunday 2 December 2012

همصدایی و پشتیبانی در لندن ،از نسرین ستوده در چهل و چهارمین روز اعتصاب غذا



روز شنبه اول دسامبر در سالگرد سه سالگی حامیان مادران ،پارک لاله لندن ،میدان ترافالگار لندن در سرما کنار هم ایستادیم و هم صدابا  مادران در ایران که نگران جان او هستند خواستار آزادی و بدون قید و شرط نسرین ستوده‌ و تمام وکلای حقوق بشری و مدافعان حقوق بشر را که در حال حاضر به خاطر فعالیت‌های حقوق بشر خود در ایران در زندان هستند، شدیم
با وفا به عهد با مادران بار دیگر مصرانه بر خواسته های بحق و مدنی مادران پارک لاله خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و سه سال گذشته در ایران تاکید کردیم .
حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان
Tel: 0044-7952513869


Find us on Face book: mothers. Mourning


همصدایی و پشتیبانی در لندن ،از نسرین ستوده
در چهل و چهارمین روز اعتصاب غذا
روز شنبه اول دسامبر در سالگرد سه سالگی حامیان مادران ،پارک لاله لندن ،میدان ترافالگار لندن در سرما کنار هم ایستادیم و هم صدابا  مادران در ایران که نگران جان او هستند خواستار آزادی و بدون قید و شرط نسرین ستوده‌ و تمام وکلای حقوق بشری و مدافعان حقوق بشر را که در حال حاضر به خاطر فعالیت‌های حقوق بشر خود در ایران در زندان هستند، شدیم
با وفا به عهد با مادران بار دیگر مصرانه بر خواسته های بحق و مدنی مادران پارک لاله خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و سه سال گذشته در ایران تاکید کردیم .
حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان
Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning

Wednesday 28 November 2012

همصدایی و پشتیبانی از نسرین ستوده در چهلمین روز اعتصاب غذا


شنبه اول دسامبر ساعت دو تا سه بعد از ظهر
در سالگرد سه سالگی حامیان مادران ،پارک لاله لندن ،در خيابان های لندن
همصدایی و پشتیبانی از نسرین ستوده در چهلمین روز اعتصاب غذا
نسرین ستوده،وکیل پایه یک دادگستری، مدافع حقوق بشر که به جرم دفاع از نوجوانان محکوم به اعدام، زندانیان عقیدتی، فعالان حقوق بشری زندانی شده است . او عضو کانون مدافعان حقوق بشر و برنده جایزه معتبر حقوق بشری ساخاروفِ پارلمان اروپا در سال ۲۰۱۲ است.
نسرین ستوده و پس از سه بار اعتصاب غذای خشک در اعتراض به شرایط زندان و نقض موازین قضایی با خطر مرگ روبرو شده بود.بار دیگر از ۲۶ مهرماه در اعتراض به آن‌چه محدودیت علیه خود و خانواده‌اش نامیده، در چهلمین روز اعتصاب غذا به سر می‌برد
ما حامیان مادران ،پارک لاله لندن هم صدا با مادران پارک لاله نگران جان او هستیم با صدای رسا از دولتمردان ایران می‌خواهیم که خانم نسرین ستوده‌ و تمام وکلای حقوق بشری و مدافعان حقوق بشر را که در حال حاضر به خاطر فعالیت‌های حقوق بشر خود در ایران در زندان هستند، فوری و بدون قید و شرط آزاد کنند.
به منظور هم صدائی با "مادران پارک لاله "در ایران، ما ایرانیان مقیم لندن، شنبه اول دسامبر -بین ساعت دو تا سه بعد از ظهر جلوی ناشنال گالری لندن جمع می شویم و بار دیگر مصرانه بر خواسته های بحق و مدنی مادران پارک لاله خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی – عقیدتی، لغو اعدام بطور کلی، محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان جنایات سی و سه سال گذشته در ایران تاکید مي کنیم
حامیان "مادران عزدار ایران" لندن /انگلستان
Saturday 1 December 2012- 2 to 3pm
We are gathering in Trafalgar Square on the occasion of third anniversary of supporters of the mourning Mothers of Iran (Park Laleh) - In London and in support of Nasrin sotoodeh on the 40th day of her hunger strike in prison.
Nasrin sotoodeh  is a senior lawyer and human rights defender who has been imprisoned for her defence of under aged youths convicted to be  executed and ideological prisoners . She is a member of the centre for human rights defenders and the winner of Sakharov prize from EU Parliament in 2012.
In the past, Nasrin sotoodeh came near to her death, after three times of dry hunger strike in protest against the conditions in prison and violations of the justice law. She once more, went on strike since 17 October in protest against visiting restrictions.
We the supporters of the mourning Mothers of Iran (Park Laleh) in London are concerned about her life threatening condition and ask the Iranian Government to release her and all human rights lawyers and defenders without any condition attached.
In solidarity with Mourning Mothers of Iran (Park Laleh), we will gather in Trafalgar Square (in front of the National Gallery) on Saturday 1 December for our demands of:
-         Unconditional release of all prisoners of conscience/ -          Abolition of capital punishment/ -          Identification, detention and punishment of those who have committed crimes for the past 33 years in Iran.
Supporters of the Mourning Mothers of Iran- London

Tel: 0044-7952513869
Find us on Face book: mothers. Mourning
Location: North Terrace of Trafalgar Square (in front of the National Gallery) Nearest Tube Charring Cross: Bakerloo and Northern line